ترم اول دانشگاه زودتر از اونچه که فکر میکردم تموم شد و امتحانا پشت بندش شروع...

پارسال این موقع ها اوج درس و کنکور بود..اون موقع فکر میکردم یعنی ممکنه یه روزی من هم دانشجو بشم و کارت دانشجوییمو به بقیه نشون بدم؟  رشته و دانشگامو تصور که میکردم چون خودمو ازش خیلی دور میدیدم و میترسیدم بهش هرگز نرسم واسه همین برا خودم رشته و دانشگاههای پایینو تصور میکردم...

الهیات کاردانی پاره وقت دانشگاه پیام نور علی آباد کتول واحد گالیکش!!!!

حالا که ترم اول تموم شده و 2 تا امتحان دیگه بیشتر نمونده یاد اون روزی می افتم که نتایج کنکورو دادن.. غیر از حقوق و روانشناسی دانشگاه تهران بهشتی و علامه هر رشته و هر دانشگاهی قبول بودم... یاد اعلام نتایج نهایی می افتم..میدونستم دانشگاه تهران، بهشتی و علامه قبول نیستم... میدونستم تو همین شهری که تمام پارسال به امید ترک اون به مقصد تهران درس خوندم قبول شدم..مامان خوشحال بود..من بی تفاوت...و حتی غمگین...

یاد اون روزی می افتم که رفتم کارت دانشجوییمو گرفتم..یاد اون قورباغه ی زیر پلاستیک پرس شده...عکسم!!!

وقتی کارت دانشجوییمو دادن..بهش نگاه کردم...

-دانشجو!!! دانشجو!!! دانشجو!!! چقدر بزرگ شدم!!! بزرگ؟؟؟؟؟؟؟ نه......!!!

-باورم نیست..نه باورم نیست... پایان ترم اول دانشگاه به این سرعت و روشن کردن شمع بیست!!!!!!!!

میگن نیمسال دوم نسبت به نیمسال اول به طرز وحشتناکی سریعتر تموم میشه... میدونم تا چشامو به هم بزنم شده تیر ماه... من سال اول دانشگاهو تموم کردم... میرم سال دوم... حالا منم که به سال پایینی ها با یه غرور لعنتی و ساختگی نگاه میکنم و میگم: کوچولوها!!! ترم صفریها!!! ترم بوقیها!! هشتاد و ششیها!!!

اگه یکم بیشتر فقط یکم بیشتر چشامو رو هم نگه دارم...

 بهار 89... کلاه فارغ التحصیلی سرمه...ردای سیاه اون تنم... یه کاغذ لوله شده با یه روبان قرمز دورش تو دستمه...که بهم میگه: دیگه جات تو این دانشگاه نیست...برو بیرون!!!!

 

                      

 

ترم اول دانشگاه پرخاطره پر هیجان پر از درسهای مهم گذشت...!!!

دخترها برا پسرا اسم گذاشتن و پسرها برا دخترها... یه جنگ جنسیتی و بچگانه راه افتاد توکلاس... حتی این جنگ به اینترنت هم کشید....شد جنگ مجازی!!

ما فقط میخواستیم کنار پسرها بایستیم..نه که آنها را از تخت اقتدار2500 سالشون بکشیم پایین و خودمون جاشون بشینیم..تمام ترم با مشتهای گره کرده با پسرها کل کل کردیم....تمام ترم تلاش کردم که بگم: درسته که سهم الارث دختر نصف پسره..ولی این حقوق نیست!!! اسمشو باید بذاریم قانون...اسم رشتمون باید باشه قانون!!

همه ی آشناها با به به و چهچه نگام میکردن و میگفتن: دانشجوی حقوق دانشگاه سراسری..بابا!!!!!!

و من پا به زمین میکوبیدم که: تقدس اسم حقو لگدمال نکنین!!! دانشجوی قانونم..نه حقوق!!!

تمام ترم تو سر و کله ی هم زدیم...

 مهره های سیاه و سپید صفحه ی شطرنج نبودیم ما !!! ولی تمام مدت میخواستیم همدیگر را کیش و مات کنیم و از صفحه پرتاب کنیم بیرون...چرا به خودمان نگاه نکردیم؟؟؟ نگاه نکردیم که خاکستری هستیم؟؟؟

 

                 

 

چه خوب میشد اگر دخترها  می رفتن تو صفحه ی پسرا یا پسرا می اومدن کنار دخترا اون وقت دیگه کسی روبرومون نبود که باهاش بجنگیم!!! اون وقت شانه به شانه...سایه به سایه..نفس به نفس هم حرکت میکردیم و میتونستیم با هم پاهامونو از صفحه ی شطرنج بذاریم بیرون و دنیای جدیدیو کشف کنیم!!!

فقط کافی بود به خاکستری بودنمون ایمان بیاریم...و پرده ی مبتذل و پست جنسیتی رو بزنیم کنار و ببینیم که همه انسانیم...انسانهای خاکستری!!! اون وقت با متصاعد کردن نقطه های روشن و سپیدمون میتونستیم به سپیدتر شدن هم کمک کنیم نه لکه دار کردن و مکدر کردن هم..!!

البته همه ی ترم اینطوری نگذشت... ما به هم خندیدیم و همدیگرو دست انداختیم ولی وقتایی هم بود که همه با هم به استادا میخندیدیم...چقدر آن با هم خندیدن زیبا بود!!!

ترم اول پر بود از تازگی..غربت...

دیگه ناظمی نبود گیر بده چرا مانتوم غیر مدرسه اس؟؟؟ صدای سوت ناظم برا صف کشیدن دیگه شنیده نمیشد!!! میتونستی سرتو بندازی پایین و از کلاس بری بیرون... برا غیبتات لازم نبود عذر موجه بیاری...میتونستی کلاساتو دودر کنی به مقصد سینما...کلاس دیگه ای...هر جا که دلت میخواست...

ولی گاهی دلت تنگ میشد برا مدرسه...برا مدفن 4 سال نوجوونیت..برا زنگ مدرسه که گاهی زنگ پرواز بود و گاهی زنگ قفس...گاهی قشنگتر از نغمه ی پرنده ها..گاهی بس گوشخراش!!! برا زنگ تفریحها...جامیزای پر از آشغالای خوراکی...که هر دو هفته یه بار تمیزشون میکردیم!

برا شیطنتای دبیرستان..دنبال هم کردنا..فرار از مدرسه... برف بازیای تو حیاط... برا معلما...برا هیاهوی بچه ها... برا تک تک دیوارا..درزای آجرا... سنگفرشا... برا مهدکودک کنار مدرسه که از پنجره ی کتابخونه سرسره بازی بچه هاشو تماشا میکردی...

حتی برا گیر دادن ناظم...احضار شدن به دفتر...

تمام طول ترم به هر محفلی که میشناختی پا گذاشتی..شب شعرا...همایشها...جلسه ها...کانون موسیقی.. کنسرت..تئاتر...  تمام فیلمای آرشیو دانشگاه آمارتو داشتن... تموم فلاشای عکسا تو صورت تو میخورد..

بگذریم از اینکه شبای فرجه و امتحانی هم گذشت که تا صبح تمام علافیهای ترم رو باید جبران میکردی ..یکی فحش مولف کتاب میدادی که چرا اینقدر مطلبو پیچونده؟؟؟ یکی یه بارم میزدی تو سرت و چه کنم چه کنم را مینداختی..!!! خنده های هیستیریک شب امتحان مقدمه علم حقوق که اسم کتابش هیچ سنخیتی با محتواش نداشت!!!و تو تمام کلاساشو یا دودر کردی یا خواب بودی یا مشغول تکمیل جزوه بودی یا خوندن کتاب یا فکر...

شبایی بود که حالم از خودم از رشته ام از کلاسمون به هم میخورد... ابتذال بودن روح را در انزوا میخورد و میتراشید...

-بودن یا نبودن؟؟؟ انتخابی وجود نداشت!!!!

شبایی بود که مغموم محو ماده های قانون میشدی و وقتی سنگینی واژه ها قلبتو به درد میاورد شروع میکردی به لعنت مادرت حوا....

-آخر مادرم حوا؟؟؟ به کدامین گناه ناکرده زن شدم؟؟؟ به کدامین سیب نخورده و گندم نبرده باید مجازات شوم؟؟ تو سیب خوردی تو گندم بردی تمام زنان تاریخ باید کفاره ی گناه تو را پس بدهند؟؟

اصل مسئولیت شخصی را مگر نمیدانی؟؟؟ تو عصیان کردی چرا مجازاتت مال ماست؟؟؟

چقدر ماده ها خوب تو ذهنت مونده!!!!

ماده ی 630 قانون مجازات...1134 مدنی...1117...1114 که میگفت تو تابع بی چون و چرای مردی...ماده 1108 که میگفت تو عین یک کارمند برا کارفرما عین یه شاگرد برا اوستا واسه خدمتی که میکنی مزد میگیری...ماده ای که رابطه ی صمیمانه و عاطفی زن و مرد رو تبدیل کرده بود به یه رابطه ی تجاری...

ماده هایی که همش میگفت: پدر و جد پدری... پدر و جد پدری..

-آخه لعنتی!!! پس مادر چی؟؟؟

ماده 1170: اگر مادری در مدتی که حضانت طفل با اوست مبتلا به جنون شود یا به دیگری شوهر کند حق حضانت با پدر خواهد بود.

-آخه لعنتی! پس پدر چی؟؟؟

رنج حاملگی.. 9 ماه درد وذجر و انتظار...اون همه بیدار خوابی های نیمه شب... اون همه دل نگرونی واسه دیر کردن بچه..آیندش...مادر!!!!!!!!!!!!

 اصلا پدر به درک!!!!! جد پدری این وسط چه صیغه ای یه؟؟؟

بگذریم.......

ترم دوم چند وقت دیگه شروع میشه....

با همه ی این چیزایی که تو ترم اول برام گذشت چشم به آینده دارم....

میدونم باید این رشته می اومدم..باید تو این دانشگاه درس میخوندم...تو همین شهری که ازش فرار میکردم...

باید با این استادا..با این همشاگردیها آشنا میشدم...

باید همه ی اینا تو قصه ی حضور من تو این دنیا اتفاق می افتاد که درس بگیرم...آموزش ببینم...در فاصله دو نقطه ی  تولد و مرگ!!!

 آخر قصه هم اینکه....

پاییز تنها سهم من نیست...

لاجرم باید زرد شد       لاجرم باید ریخت!!!

نظرات 17 + ارسال نظر

آفرین خیلی خوب نوشتی ولی نمره ات نوزده چراشو هم برو بگرد تو مطلبت پیدا میکنی.یک غلط املایی داری که باید خودت پیداش کنی واصلاحش کنی .موفق باشی.

م 1385,11,14 ساعت 15:05

هر چی فکر میکنم نفهمیدم هدف از این وبلاگ چیه ؟؟؟ دوستی - حقوق زن - درد دل - کلکل با گوگولی موگولی نزدیک کردن بچه ها - طنز - جدی- داستان؟؟؟
اینا رو بد جوری با هم قاطی کردی !
چون کارت رو دوست دارم اینو نوشتم
یه خورده جدی تر ادامه بده و سعی کن هدفت رو تعیین کنی و به فکر بچه های هم سن و سالی که با هم توی یک کلاس بودین باش

همکلاسی 1385,11,15 ساعت 02:19

سلام آقا یا خانم (م)
کاش ایمیلتون رو می دادین تا در فرایند فکر کردن کمکتون کنم شاید جوابتونو گرفتین.
میتونین نظرتونو برام میل کنین. حتمن خدمتتون عرض می کنم هدفم رو. خوشحال می شم.

م یا ن یا الف 1385,11,15 ساعت 23:35

سلام
دفعه قبل با اسم م کامنت گذاشته بودم
این ایمیل من
من هم مثل «سپهر» معتقدم نمرت بیست نیست ولی نه به خاطر غلط املایی !

.... 1385,11,15 ساعت 23:53

خوب بود.....خیلی دوست دارم اسمتو بدونم!!!!!!

بلا 1385,11,16 ساعت 13:10

سلام من یه پسرم و با حرفای شما موافقم شاید هر پسری که این نظرو بخونه یه لعنت برام بفرسته ولی از بچگی یاد گرفتم که حرفه دلمو بزنم عالی بود نمی دونم پسرا چی دارن که بهش مینازن مگه این طور نیست که هر مردی به یه جایی میرسه یه زن پشت سرشه و عامل اصلی موفقیت مردها خانومان شاید خیال کنین من از همکلاسیهاتونم ولی نه من از یه جای دورم

ح 1385,11,17 ساعت 12:00

×بلا×عزیز دیدی بازم نتونستی اندیشه برابری رو درک کنی
منظورم این جمله است:(مگه این طور نیست که هر مردی به یه جایی میرسه یه زن پشت سرشه و عامل اصلی موفقیت مردها خانومان)نه این همون چیزیه که عمری به اندازه تموم تاریخ افیونی بوده برای پشت سر نگه داشتن زنها

برای اخرین بار ... به روز شدیم...
برای همیشه خداحافظ...

ههههههههههههه 1385,11,18 ساعت 16:41

ههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

محبوبه 1385,11,18 ساعت 21:13 http://kelas4.blogfa.com

بالاخره یه روز میاد ....همون مردی که فرزند بهترین عنصر هستی ( فاطمه زهرا) هست اون وقت منم ازش همین سوال رو میکنم و هرچی بگه قبول میکنم چون بهش ایمان دارم و مطمئنم خیلی از چیزهایی که اسمشون قانونه میشن غیر قانونی و......

نوعی حراستی 1385,11,21 ساعت 20:14

حیفم اومد این اطلاعات رو رو نکنم (در باره م یا ن یا الف)
الف=اقبال م= محمدی ن= namani(که نمیدونم این یعنی چی ولی میفهمم )
خلاصه لو رفتی آقای محمدی از همون اول اسمتو میذاشتی
سنگین تر بود!!!!!!
خداییش من باید وکیل موفقی بشم نه؟؟؟
اطلاعات هر کیرو خواستین بگین براتون بذارم ...

مهدی حسینی مدرس 1385,11,22 ساعت 15:22

با عرض سلام مطلب شما را خواندم
موارد کلاسی و نوشته های ادبی شما در مجموع خوب بود لیکن یک طرفه به قاضی رفتن و اشتباه در برداشت از مواد قانونی و نیز استفاده از احساس بجای تلاش برای درک منطقی موضوعات در مطلب شما موج می زند اگر مایل باشید حداقل در مورد برداشت شما از دانشجوی حقوق و قانون می توان مباحثه کرد
با تشکر

بلا 1385,11,22 ساعت 17:51

سلام نوعی حراستی نمیدونم خانومی یا اقا ولی اگه راست میگی من کی هستم ؟ زحمت نکش نمیفهمی پس وکیل خوبی نیستی

نوعی حراستی 1385,11,22 ساعت 17:59

اقای بلا پرونده شما به جریان افتاد و تحقیقاتم شروع شد به زودی خواهم فهمید.
راستی آقای محمدی به من ایمیل زد و این استعداد را به من تبریک گفت

۲۴ بهمن ماه ... سالپرواز بانو فروغ فرخزاد...
یادش گرامی...


دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به افتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است

[ بدون نام ] 1385,11,26 ساعت 13:15

اقای نوعی حراستی خودتو خسته نکن پیدا نمی کنی جیگر ضایع میشی بعد نگی نگفتی خود دانی

بلا 1385,11,26 ساعت 13:16

اقای نوعی حراستی خودتو خسته نکن پیدا نمی کنی جیگر ضایع میشی بعد نگی نگفتی خود دانی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد